این منم رسواترین رسوای شهر
سنگ تیپاخورده ای بر پای شهر
این منم در شهر خود بیگانه ای
خسته ای دیوانه از غوغای شهر
هرطرف فریاد و غوغای کسی است
گوش جانم کر شد از
اواي شهر
این منم سرگشته تر از گرد باد
کودکی اواره در شب های شهر
طفل سرگردان قلبم روز و شب
می دود تا مرز نا پیدای شهر
گرچه دریا تر ز دریایم ز اشک
قطره ام گمگشته در دریای شهر
این منم تنها تر از حتی شما!
کودک سر خورده و تنهای شهر
سنگ تحقیرم زنند امروز و باش
تا چه بیند چشمم از فردای شهر!
شهرما