قراربود ساعت 9بریم من هم نمازم خوندم و شروع به آماده شدن کردم؛خواهری و شوهرخواهری و فندق اومدن دنبال من.خیلی شلوغ بود خیلی خیلی شلوغ وخیلی بدتر که کسی نشناسی ، خواهری خیلی خوشحال بود که من همراهشم ، چون واقعا تنها بودن جای غریب سخته عکس عروس داماد به صورت تابلو فرش بود ،کار قشنگی بود من دوست داشتم .ارزوی خوشبختی دارم واسه عروس و داماد امشب.میز نزدیک ما خانمی بود که یه بچه کوچیک داشت ،جالبه بچه چشم از من برنمی داشت ،خواهری میگفت عاشقت شده خخخخ
عروسی
عروسی