دیشب خیلی شلوغ بود
قرار بود مثل همیشه ساعت سه تا شیش بخوابیم...
زنگ زدم سوپر وایزر محترم که کلید بده برم اتاقم...
جواب نداد
گویا خواب بود.
من موندم بی جا و مکان زایمان زیاد گرفته بودم.خسته و نابود...
مریضه میگفتم تو باید بچه مو دنیا بیاری... گفتم نمیشه که خانم...آخه شرایطش خاص بود و منم دنبال درد سر نبودم آخر شیفتی.
چشمام میسوخت و کشش نداشتم... رفتم رو صندلی پاویون بچه ها نشسته استراحت کردم... یه ربع بعد دلم طاقت نیاورد
تو این شلوغی اگر من زایمان نمیگر
به دعای مادرهای خسته
قرار بود مثل همیشه ساعت سه تا شیش بخوابیم...
زنگ زدم سوپر وایزر محترم که کلید بده برم اتاقم...
جواب نداد
گویا خواب بود.
من موندم بی جا و مکان زایمان زیاد گرفته بودم.خسته و نابود...
مریضه میگفتم تو باید بچه مو دنیا بیاری... گفتم نمیشه که خانم...آخه شرایطش خاص بود و منم دنبال درد سر نبودم آخر شیفتی.
چشمام میسوخت و کشش نداشتم... رفتم رو صندلی پاویون بچه ها نشسته استراحت کردم... یه ربع بعد دلم طاقت نیاورد
تو این شلوغی اگر من زایمان نمیگر
به دعای مادرهای خسته